من( بهی ) وقتی با یکی از فرزند خدا اشنا شدم
گفت ما ایماندار هستیم و گفت که خدای ما خیلی مهربونه
اصلا اون خدایی نیس که فکر کنی سرب داغ میریزه تو دهنت خدای ما خدای پر از مهر و محبت و جلال و شکوه هستش
و گفت خدای ما نجات دهنده هستش
همین که گفت گفتم منم میخوام نجات پیدا کنم و اون شبی که نجات پیدا کردم بشدت سبک شده بودم و شبش یه هاله نور و لباس سفید دیدم که بهم لبخند میزد